انجمن تخصصی شکاروتیراندازی(بزرگترین مرجع اطلاعاتی تفنگ بادی،پی سی پی،تیراندازی ایرانیان)pcp.airrifle.airguns..تفنگ بادی،پنوماتیک،

نسخه کامل: تاپیک برو بچه های با حال استان فارس
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
بالاخره دکتر وارد شد، با نگاهی خسته، ناراحت و جدی …

پزشک جراح در حالی که قیافه نگرانی به خودش گرفته بود گفت :

“متاسفم که باید حامل خبر بدی براتون باشم

تنها امیدی که در حال حاضر برای عزیزتون باقی مونده، پیوند مغزه.”

“این عمل، کاملا در مرحله أزمایش، ریسکی و خطرناکه

ولی در عین حال راه دیگه ای هم وجود نداره

بیمه کل هزینه عمل را پرداخت میکنه ولی هزینه مغز رو خودتون باید پرداخت کنین.”

اعضاء خانواده در سکوت مطلق به گفته های دکتر گوش می کردند

بعد از مدتی بالاخره یکیشون پرسید :”خب، قیمت یه مغز چنده؟”

دکتر بلافاصله جواب داد :”5000$ برای مغز یک زن و 200$ برای مغز یک مرد.”

موقعیت ناجوری بود، خانمهای داخل اتاق سعی می کردند نخندند

و نگاهشون با آقایان داخل اتاق تلاقی نکنه، بعضی ها هم با خودشون پوزخند می زدند !

بالاخره یکی طاقت نیاورد و سوالی که پرسیدنش آرزوی همه بود از دهنش پرید که

: “چرا مغز خانمها گرونتره؟”



دکتر با معصومیت بچه گانه ای برای حضار داخل اتاق توضیح داد که :

“این قیمت استاندارد مغزه!”

ولی مغز آقایان چون استفاده میشه، خب دست دومه و طبیعتا ارزونتر !!



نتیجه اخلاقی : اینکه تا کامل از چیزی مطمئن نشدید به خودتون مغرور نشید !


کودکی به مامانش گفت: من واسه تولدم دوچرخه می‌خوام. بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت: آیا حقته که این دوچرخه رو واسه تولدت بگیریم؟ بابی گفت: آره.

مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده.



نامه شماره یک

سلام خدای عزیز

اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.

دوستدار تو - بابی

بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه، کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمیاد. برای همین نامه رو پاره کرد.

نامه شماره دو

سلام خدا

اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم. لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.

بابی

اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده واسه همین پاره اش کرد.

نامه شماره سه

سلام خدا

اسم من بابی هست. درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.

بابی

بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده. واسه همین پاره اش کرد. تو فکر فرو رفت. رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا. مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولی قبل از شام خونه باش.

بابی رفت کلیسا. یه کمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه مریم مقدس رو دزدید و از کلیسا فرار کرد.

بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت.

نامه شماره چهار

سلام خدا

زنت پیش منه! اگه می خواهیش واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.

بابی
سلام دوستان گل و مخصوصا هم ولایتی های عزیز
من دارم راه می افتم...همراه با حسین....حلال کنید....جلال هم تا یه مقدار دیگه بهمون ملحق میشه.....

دعا کنید برامون...یا علی
بچه اه با احسان تماس گرفتم...با این قناصه هاشون هنوز نتونستن یه کبک بزنن! خخخخخـ!
تا الان دیگه باید حسابی شکارها رو درو کرده باشید... خخخخ!

ما منتظر عکس ها هستیم... Khansariha (399)

Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)
ای بابا.............. اینا نتونن کبک بزنن من دیگه واویلا! Khansariha (290)
الان میرم یه زنگ دیگه بزنم ببینم چه کردن...تازه فکر کنم آقا جلال و حسین خان هاتسان همراشونه!
امیر چی شد، خبری نشد؟! Khansariha (399)
هر چی زنگ میزنم یه خانومه بر میداره میگه مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد...هر چی هم بهش میگم با آقا احسان کار دارم هی همین جمله رو به انگلیسی و فارسی تکرار میکنه...خخخخخـ!Khansariha (399)
امير به خانومه بگو كار واجب دارم و..............Khansariha (399)
Khansariha (8)Khansariha (8)
ای شیطونا... خخخخخ! Khansariha (8)
به به چه خبره اینجا Khansariha (8)
لینک مرجع