2016-01-13, 02:32 AM
سلام
منظور آقای کاربخش این است که خاطره بنویسید. بگذارید ما هم از لذت شکارتان سهمی داشته باشم.
آقای کاربخش یک روز قشنگ بود. با متورها توی گل و برف تا هرجا که زورمان رسید رفتیم. بعد پیاده.
یکی از دوستان پیاده نیم ساعت قبل رفته بود. موقع رفتن بی آنکه متوجه شود کبک ها را از کوه به سمت بالا رانده بود. ردشان را روی برف می دیدیم.
یک دامنه را بالا رفتیم. توی برف خیلی اذیت می شدیم. کبک ها نبودند. بعد تصمیم گرفتیم به دره دیگری برویم. باید از یک دامنه برفگیر می گذشتیم. دوستان سبکتر بودند ولی من در برف تا بالای زانو فرو می رفتم. پوتینم سنگین شده بود. خیلی دامنه نفسگیری بود.
ولی زیبا بود. واقعا زیبا. صخره های بزرگ و برف گرفته.
در دره بعدی دامنه پر از سنگ های بزرگ بود و برف هم راه رفتن را سخت می کرد. یکی دو بار هم بدجور فرو رفتم. دوستان بالا دست صدای کبک شنیدند. وقتی خیلی بالا رفتند دسته ای کبک را پراندند. کبک ها از دامنه به سمت من آمدند.
ده دوازده تایی بودند. به دوستان زنگ زدم و محل کبک ها را گفتم. خیلی بالا رفته بودند و تا برگشتند طول کشید. کبک ها خیلی ارتفاع را کم کردند و باید هر چه راه رفته بودیم برمی گشتیم. در برگشت بین سنگ ها را جستجو می کردیم ولی خبری نبود. تقریبا به اوایل دره رسیدیم که کبک ها از جلو دوستانم پریدند. هر دو تک لول داشتند و با شلیک انان یک کبک شکار شد. البته من فقط فرار یک تعداد کبک را دیدم. به دوستم زنگ زدم و گفتم دوباره به سمت بالای دره بیاید تا دنبال کبک ها برویم. من هم چشمم به اطراف بود و هم روی برف. بالاخره در یک نقطه رد تازه کبک ها را دیدم. حالت شلیک گرفته بودم و با دقت اطراف را بررسی می کردم. ناگهان یک کبک از بالا دست پرید. با لول راست کبک را زدم. بدجور تیر خورد و هوا پر از پر شد. یکدفعه همه گله از جهت مخالف پریدند. با لول چپ کبکی را که در حال دور شدن بود نشانه رفتم و زدم. کبک تیرخورد و یک بالش هم کاملا بیکار شد ولی با سرعتی که داشت خودش را از کوه سرازیر کرد و
به پشت صخره پیچید. کبک قبلی را برداشتم و با دوستم به طرفشان رفتیم. پشت یک بلندی ناگهان کبکی از زیر تخته سنگی بیرون پرید. تفنگ را در مسیرش به گردش دراوردم ولی دوستم درست در مسیر شلیک بود و نمی توانستم تفنگ را با کبک بچرخانم و به ناچار قبل از اینکه کبک به مسیر دوستم برسد ماشه را کشیدم. تیر نیمه پشتی کبک را گرفت. دم و پاها اویزان شد و تعادلش به هم خورد ولی با هر زحمتی بود به مسیرش ادامه داد. فکر اینکه در ان برف چطور تا پایین دره برای اوردنش بروم به ذهنم فشار می آورد که خوشبختانه دوستم شلیک کرد و ماهرانه کارش را ساخت. کبک ده بیست متر پایینتر افتاد و دوستم به سمتش رفت. من می دانستم باز هم کبک هست. داشتم تیر عوض می کردم که دو کبک از دورتر پرید. دیدم که یک کبک هم از بالا دست روی سنگی پرید و خواست فرار کند. با لول چپ و ساچمه شماره سه به سویش نشانه رفتم و با اینکه فاصله زیاد بود در جا افتاد. بعدا دیدم تیر به گردنش خورده.کبک ها را برداشتیم و به سمت دوست دیگرمان حرکت کردیم. دیگر کبکی ندیدیم ولی عصر صدایشان را می شنیدیم که داشتند جمع می شدند. هوا نیمه ابری بود و عکس های قشنگی می شد گرفت.
چند عکس گرفتیم و به سمت متورها رفتیم. پایین امدن از جاده کوهستانی توی برف و لیز خوردن به چپ و راست هم داستانی بود. شکر خدا سالم به خانه رسیدیم. پوتین ها و پاچه شلوار کاملا خیس بود و پایم داشت یخ می زد.
خیلی خوش گذشت.
امیدوارم لذت برده باشید.
منتظر خاطرات خوش دوستان هم هستیم.
موفق باشید
منظور آقای کاربخش این است که خاطره بنویسید. بگذارید ما هم از لذت شکارتان سهمی داشته باشم.
آقای کاربخش یک روز قشنگ بود. با متورها توی گل و برف تا هرجا که زورمان رسید رفتیم. بعد پیاده.
یکی از دوستان پیاده نیم ساعت قبل رفته بود. موقع رفتن بی آنکه متوجه شود کبک ها را از کوه به سمت بالا رانده بود. ردشان را روی برف می دیدیم.
یک دامنه را بالا رفتیم. توی برف خیلی اذیت می شدیم. کبک ها نبودند. بعد تصمیم گرفتیم به دره دیگری برویم. باید از یک دامنه برفگیر می گذشتیم. دوستان سبکتر بودند ولی من در برف تا بالای زانو فرو می رفتم. پوتینم سنگین شده بود. خیلی دامنه نفسگیری بود.
ولی زیبا بود. واقعا زیبا. صخره های بزرگ و برف گرفته.
در دره بعدی دامنه پر از سنگ های بزرگ بود و برف هم راه رفتن را سخت می کرد. یکی دو بار هم بدجور فرو رفتم. دوستان بالا دست صدای کبک شنیدند. وقتی خیلی بالا رفتند دسته ای کبک را پراندند. کبک ها از دامنه به سمت من آمدند.
ده دوازده تایی بودند. به دوستان زنگ زدم و محل کبک ها را گفتم. خیلی بالا رفته بودند و تا برگشتند طول کشید. کبک ها خیلی ارتفاع را کم کردند و باید هر چه راه رفته بودیم برمی گشتیم. در برگشت بین سنگ ها را جستجو می کردیم ولی خبری نبود. تقریبا به اوایل دره رسیدیم که کبک ها از جلو دوستانم پریدند. هر دو تک لول داشتند و با شلیک انان یک کبک شکار شد. البته من فقط فرار یک تعداد کبک را دیدم. به دوستم زنگ زدم و گفتم دوباره به سمت بالای دره بیاید تا دنبال کبک ها برویم. من هم چشمم به اطراف بود و هم روی برف. بالاخره در یک نقطه رد تازه کبک ها را دیدم. حالت شلیک گرفته بودم و با دقت اطراف را بررسی می کردم. ناگهان یک کبک از بالا دست پرید. با لول راست کبک را زدم. بدجور تیر خورد و هوا پر از پر شد. یکدفعه همه گله از جهت مخالف پریدند. با لول چپ کبکی را که در حال دور شدن بود نشانه رفتم و زدم. کبک تیرخورد و یک بالش هم کاملا بیکار شد ولی با سرعتی که داشت خودش را از کوه سرازیر کرد و
به پشت صخره پیچید. کبک قبلی را برداشتم و با دوستم به طرفشان رفتیم. پشت یک بلندی ناگهان کبکی از زیر تخته سنگی بیرون پرید. تفنگ را در مسیرش به گردش دراوردم ولی دوستم درست در مسیر شلیک بود و نمی توانستم تفنگ را با کبک بچرخانم و به ناچار قبل از اینکه کبک به مسیر دوستم برسد ماشه را کشیدم. تیر نیمه پشتی کبک را گرفت. دم و پاها اویزان شد و تعادلش به هم خورد ولی با هر زحمتی بود به مسیرش ادامه داد. فکر اینکه در ان برف چطور تا پایین دره برای اوردنش بروم به ذهنم فشار می آورد که خوشبختانه دوستم شلیک کرد و ماهرانه کارش را ساخت. کبک ده بیست متر پایینتر افتاد و دوستم به سمتش رفت. من می دانستم باز هم کبک هست. داشتم تیر عوض می کردم که دو کبک از دورتر پرید. دیدم که یک کبک هم از بالا دست روی سنگی پرید و خواست فرار کند. با لول چپ و ساچمه شماره سه به سویش نشانه رفتم و با اینکه فاصله زیاد بود در جا افتاد. بعدا دیدم تیر به گردنش خورده.کبک ها را برداشتیم و به سمت دوست دیگرمان حرکت کردیم. دیگر کبکی ندیدیم ولی عصر صدایشان را می شنیدیم که داشتند جمع می شدند. هوا نیمه ابری بود و عکس های قشنگی می شد گرفت.
چند عکس گرفتیم و به سمت متورها رفتیم. پایین امدن از جاده کوهستانی توی برف و لیز خوردن به چپ و راست هم داستانی بود. شکر خدا سالم به خانه رسیدیم. پوتین ها و پاچه شلوار کاملا خیس بود و پایم داشت یخ می زد.
خیلی خوش گذشت.
امیدوارم لذت برده باشید.
منتظر خاطرات خوش دوستان هم هستیم.
موفق باشید