2012-12-08, 03:15 PM
سلام خدمت دوستان
باتوجه به هماهنگي هاي علي آقا درخصوص قرار ملاقات با دوستان و از طرفي اعلام كنسل شدن باز هم توسط علي آقا . مجاب بر اين شدم كه جمعه رو تنهايي بزنيم بيرون تا ببينم قسمت امروز ما چي هست
جمعه ساعت 15/7 از خونه زدم بيرون رفتم به سمت بيابون ها اطراف مشهد كه دو هفته قبل رفتم . درابتدا ديدم خبري از سارهاي اون هفته نيست منتظر شدم و با دوربين شكاري يكم ديد زدم ديدم بله كم كم سر و كله اين ها داره پيدا ميشه . تا اومدن اونها گفتم يكم خودمو سرگرم كنم داشتم راه مي رفتم ديدم يه كاكلي تو فاصله حدودا 20 متري منو نگاه مي كنه كه اولين شليكم بود زدم ديدم حيوني دراز كشيد . بعد از اون رفتم سر وقت سارها كه متاسفانه چيزي نصيبمون نشد و داشتم بر مي گشتم به موقعيت قبلي كه چندتا درخت سر راهم بود از دور ديدم يه چيزي بزرگي روي درخت هست حدس زدم گفتم اين بايد عقاب باشه رفتم تو فاصله 30 متريش ديدم به من نگاه مي كنه حيفم اومد و شيطون گولم زد و با يه بار شليك كليد دوربين گوشي ، عكسش رو شكار كردم و يه دست براش تكون دادم اون هم پرواز كردو رفت .
كنار اون درخت نشستم ديدم ماشاا.. چه همه گنجشك ما هم شروع كرديم دق دلي رو رو اينا خالي كرديم كه به چهار تا دونه قناعت كرديم ( متاسفانه عكس نگرفتم )
حدودا 50 متر اونور تر يه گله گوسفند بود كه چوپانش اومد پيشم باهاش شروع كرديم به صحبت كردن و دوست شدن ( جاتون خالي دو پياله چايي هم خورديم )
چوپان بنده خدا مي گفت تو گوسفندهاي ما سار زياد مياد تا فاصله 3 متري سارها پيش روي مي كنند داشتيم چايي مي خورديم كه ديدم بله تا دلتون بخواد سار اومد نشست روي گوسفندها . ما هم بالاخره بعد كلي هدف گيري و اينا فقط يه دونه زدم نمي دونم صفر تفنگ از بين رفته يا من بد مي آوردم . تا اينكه ساعت شد يك و نيم برگشتم خونه و ما حصل امروز رو درست كردم و جاتون خالي خورديم .
اين ماجراي ديروز جمعه ما بود .
البته همه دوستان را ياد كردم و به اقا ياسر از همون جا زنگ و با محمد هم يكم اس ام اس بازي كرديم . جاتون خالي خوش گذشت
باتوجه به هماهنگي هاي علي آقا درخصوص قرار ملاقات با دوستان و از طرفي اعلام كنسل شدن باز هم توسط علي آقا . مجاب بر اين شدم كه جمعه رو تنهايي بزنيم بيرون تا ببينم قسمت امروز ما چي هست
جمعه ساعت 15/7 از خونه زدم بيرون رفتم به سمت بيابون ها اطراف مشهد كه دو هفته قبل رفتم . درابتدا ديدم خبري از سارهاي اون هفته نيست منتظر شدم و با دوربين شكاري يكم ديد زدم ديدم بله كم كم سر و كله اين ها داره پيدا ميشه . تا اومدن اونها گفتم يكم خودمو سرگرم كنم داشتم راه مي رفتم ديدم يه كاكلي تو فاصله حدودا 20 متري منو نگاه مي كنه كه اولين شليكم بود زدم ديدم حيوني دراز كشيد . بعد از اون رفتم سر وقت سارها كه متاسفانه چيزي نصيبمون نشد و داشتم بر مي گشتم به موقعيت قبلي كه چندتا درخت سر راهم بود از دور ديدم يه چيزي بزرگي روي درخت هست حدس زدم گفتم اين بايد عقاب باشه رفتم تو فاصله 30 متريش ديدم به من نگاه مي كنه حيفم اومد و شيطون گولم زد و با يه بار شليك كليد دوربين گوشي ، عكسش رو شكار كردم و يه دست براش تكون دادم اون هم پرواز كردو رفت .
كنار اون درخت نشستم ديدم ماشاا.. چه همه گنجشك ما هم شروع كرديم دق دلي رو رو اينا خالي كرديم كه به چهار تا دونه قناعت كرديم ( متاسفانه عكس نگرفتم )
حدودا 50 متر اونور تر يه گله گوسفند بود كه چوپانش اومد پيشم باهاش شروع كرديم به صحبت كردن و دوست شدن ( جاتون خالي دو پياله چايي هم خورديم )
چوپان بنده خدا مي گفت تو گوسفندهاي ما سار زياد مياد تا فاصله 3 متري سارها پيش روي مي كنند داشتيم چايي مي خورديم كه ديدم بله تا دلتون بخواد سار اومد نشست روي گوسفندها . ما هم بالاخره بعد كلي هدف گيري و اينا فقط يه دونه زدم نمي دونم صفر تفنگ از بين رفته يا من بد مي آوردم . تا اينكه ساعت شد يك و نيم برگشتم خونه و ما حصل امروز رو درست كردم و جاتون خالي خورديم .
اين ماجراي ديروز جمعه ما بود .
البته همه دوستان را ياد كردم و به اقا ياسر از همون جا زنگ و با محمد هم يكم اس ام اس بازي كرديم . جاتون خالي خوش گذشت