انجمن تخصصی شکاروتیراندازی(بزرگترین مرجع اطلاعاتی تفنگ بادی،پی سی پی،تیراندازی ایرانیان)pcp.airrifle.airguns..تفنگ بادی،پنوماتیک،

نسخه کامل: حمله حیوانات به انسان
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47
سلام دوستان.
آقا خیلی هم عالی واقعا ماجراهای خوندنی داشتی مخصوصا آخری خیلی جالب بود.
منم چند روز پیش جمعه رفتم کوه موقع برگشتن خوب تنظیم زمان نکردم و افتادم به شب و... طولانیه و وحشتناک.
اون موقع که هنوز هوا کاملا تاریک نشده بود و هنوز نور کمی بود منم آخرین نفری بودم که از آبشار برمیگشت. رسیدم به چندتا خونه کاه گلی سر راه یهو سگ یکی از خونه ها دیدم داره پارس میکنه نگو بوی منو از دور شنیده بعد که نزدیک تر شدم اون سگ دوید طرفم منم تا دیدمش وایستادم اومد تا چند متریم و شروع کرد به پارس کردن. منم خیلی آروم نشستم رو زمین و دستمو بهش تکون دادم و آروم آروم سوت زدم باور کنین معجزه شد خخخخخ بعد از چند دقیقه سگه آروم شد و به سمت من حرکت کرد و اومد آروم از کنارم رد و رفت منم بلند شدم و به راهم ادامه دادم.
در مواجهه با همچین سگایی یا باید باهاش جنگید یا اینطوری آرومش کرد که راه دوم بهتره و هیچ ریسکی نداره و هیچ آسیبی به خود آدم یا حیوون نمیرسه. و له هیچ وجه نباید از همچین سگهایی فرار کرد چون مطمینا میاد و آدمو مبگره و...
موفق باشید.Khansariha (8)
سلام آقا BARZAV
پیرو حرفای شما واقعا هرچی از فرار کردن از دست سگی که قصد حمله داره دوری کنیم به همون اندازه به نفع خودمون کار کردیم چون اون میخواد مارو بترسونو بعدش دنبالمون کنه و دست آخر پخخخخخخخخ
یه داشتیم از کوه میومدیم خونه یه ناچار از داخل یه روستا باید رد میشدیم . بابام رفت که ماشینو بیاره همین که از ماشین پیاده شد یه سگ سیاه بدون سروصدا یه دفعه رفت طرف پای بابام .زرنگی از بابام بود تا متوجه نزدیک شدن سگ شد باورکنین یه پرشی گرفت که واقعا اگه تو زمین والیبال بود امتیاز قطعی بود خخخخخخخخخخخخخخ
باورکنین اون لحظه خیلی خندیدم دل و رودم درد گرفت جون خودم

همیشه نزدیکای روستا هواستون به پشت سرتون باشه چون بعضی هاشون بی سرو صدا میان نزدیک
خــــــــــوش و خــــــــــــرم ،شادو سالــــــــــم بمانید.
آقا یه خاطره براتون بگم اگه خوشتون اومد بخندیـــــــــــــن
چند سال پیش عید بود رفته بودیم خونه پدر بزرگم تو یکی از شهرستانای ایلام
همه اقوام جم بون . پسرای آشنامونو گفتم بیاین بریم الاغ سواری . خلاصه تونستم چندتاشونو قانع کنم که ترسی نداره و بردمشون پیست اسب سواری خخخخخخخخخخخخخخخخخ
خودم خیلی الاغ و اسب و اینجور چیزارو تو روستا سوار شدم و حرفه ای بودم
خلاصه الاغو که آماده کردم یکی از آشناهامونو به زور سوار کردم . الاغ چموشی بود آروم نمیگرفت
دقیقا کنار جایی که وایستاده بودیم محلی بود که فضولات گاوهارو اونجا میریختن ......
اون آقا پسرو که سوار الاغ کردم خیلی میترسید و منم داشت خیلی خندم میگرفت
اون بنده خدارو که سوار الاغ کردم یه دفعه افسار الاغو ول کردم و از خنده دیگه نشستم . حدود 30 ثانیه که گذشت الاغ دقیقا رفت داخل جایی که محل فضولات گاوا بود که گفتم / یه دفعه الاغ گازشو گرفت + نیتروژن
اون بنده خدا در عرض 1 ثانیه با کله افتاد داخل فضولات ........... جاتون خالی اونقدر خندیدم خندیدم که از یادم رفت برم کمک پسره
بلند شدم رفتم بالای سرش که کمکش کنم ناگهان چشمم افتاد به یه طرف صورتش که فضولات چسبیده بود بهش ..../ دوباره افتادم رو زمین اینقدر خندیدم اینقدر خندیم جاتون خالی
حق الناس گرنمه جون شما خخخخخخخخخخخخخخ


شاد باشــــــــــــــــیــد شـــــــــــــاد.
یه نقل قول اجنه ای از پدربزرگم
من هرموقع میرم پیش پدربزرگم خیلی از ماجراهای قدیمی و مهیج برامون تعریف میکنه که اگه بخوام براتون بگم هیچکی حوصله نمیکنه بخونه خخخخخخخخخ
یه بار برام گفت تو کوه داشته هیزم جمع میکرده که یه دفعه قاطری که همراش بواز ترسده میخواسته فرار کنه
متوجه شده بود 100% یا جن اومده نزدیک یا خرسی پلنگی چیزی
بعد یه چند دقیقه یه آدم بلند قد با یه پالتو بلند میاد پیشش Khansariha (290)
پدر بزرگم خواسته بود با اون آدم ( جن ) صحبت کنه ولی اون جنه هیچی نمیگفته و کم کم به پدربزرگم نزدیک میشده....
از اونجایی که اگه از جن بترسی و فرار کنی هم میتونه دیوونت کنه ، هم میتونه با دست زدن به دست یا انگشتت اونو فلج کنه و .... اینارو میگم چون کسانی بودن که این بلا ها سرشون اومده و کسانی مثل پدربزرگم اونارو دیده که بلا سرشون اومده
اون جن هی داشته به پدر بزرگم نزدیک میشده که پدربزرگم یه چاقو بزرگ نیم متری (قمه) در آورده بود و اون جن از اونجا رفته بودش .
به گفته قدیمی ها اجنه از آهنربا و چیزای مغناطیسی و آهن آلات دوری میکنن .
یه آهنربایی چیزی همراتون باشه که اجنه خفتتون نکنن خخخخخخخخخخخخخخخخخخخKhansariha (215)
در پناه حـــــــــــــــــق.
وقت بخیر

یه ماجرا دردناک از حمله خرس به دونفر تو کبیر کوه ایلام یادم افتاد بدم نیومد بگمش

چند سال پیش دو نفر نزدیکای ظهر رفته بودن سر چشمه که آب بردارن . این آقایون چون بدون سرو صدا تا نزدیکای چشمه رفته بودن ، خرسی که سر چشمه بوده از حضور این آقایون بی خبر واسه خودش فرار نکرده بود . یکی از افراد مونده بود دورتر و این یکی که رفته بود آب بیاره هم خرس و هم اون آقا از دیدن هم میترسن و خرسه به اون مرده حمله کرده بود . طوری که یادمه اون خرسه روی دو پاش ایستاده بوده و پنجه هاشو به طرف اون فرد پرتاپ کرده بود و بهش نزدیک و نزدیک تر شده بود ،که ناگهان پنجه ی خرس به پهلوی اون مرده خورده بود و چون خرس بزرگی بودش پنجه ی خرس پهلوی فرد رو دریده بود Khansariha (368)Khansariha (368)Khansariha (86)

این آقایون چون عشایر بودن و از اونجایی که عشایر میتونن سلاح کلاشنیکف با یه شرایط خاص داشته باشن و استفاده کنن ، یکی از آقایون که کلاش دستش بوده به خرس تیر اندازی میکنه و اونو میکشه .
خرس که مرده بود روی اون فردی که باهاش درگیر شده بود میفته و پنجش وارد شکمش میشه و اون یکی که تنها کاری که به ذهنشش خورده بود این بود دستی که خرس وارد شکم اون فرد کرده بود رو از مچ قطع کنه تا از خون ریزی داخلی بیشتر فرد جلو گیری کنه و به نظر من بهترین کار رو انجام داده

بعدش میان و اون فرد رو میبرن بیمارستان و نمیدونم زنده موند یا ناقص شد رفت پی کارش خخخخخخخخخخخخخ..................

یه چیزی بگم هر موقع خواستین برین از چشمه ای سنگ آبی چیزی آب بردارین از دور سرو صدا کنین تا اگه حیوون وحشی مثل خرسی کفتاری چیزی هست از اونجا فرار کنه و مجبور نشه به شما حمله کنه . ما که این کارو میکنیم که شکممون سسفره نشه خخخخخخخخخخخخخ

یا علـــــــــــــــــــــــــی
سلام دوستان
خاطره امروزازدوچرخه سواری وحمله سگها
راستش امروزبایه دوستم رفتیم دوچرخه سواری خارج از شهر حدود30کیلومتری طی کردیم البته بیشتربه کوهپیمایی شبیه بود.چون رفتین همین کوهی که عکسش آواتارمه.راستش یه باغ سرراهمون بود که از آنجامیگذشتیم یه گله سگ سگ اومدن جلومون خیلی ام بزرگ بودن،منم سریعاتوقف کردم وچندتاسنگ برداشتم به سمتشون پرت کردم واونام عقب کشیدند،اماچشمتون روزبدنبینه یه سگ کوچولو اومدجلو ازهیچی ترس نداشت وهی پاس میکردودندوناشوبهم نشون میدادچندتاسنگ پرتاب کردم وزود فلنگوبستم باورکنید دست بردارنبود دویست متری دنبالم کرد.غروبم درراه برگشت بازم بهش برخوردیم مثل شیر نترس بودنزدیک بود بادندوناش دوچرخه موپنچرکنه،اماهرطوری بودازش فرارکردیم.یاحق
سلام خدمت همه

یه ماجرا از یه حیوونی که نفهمیدیم چی بود و شب دنبالمون بود براتون بگم

پارسال بود من وبابام حدودای ساعت 10شب بود گفتیم امشبو بریم کوه بخوابیم فرداش اگه چیزی شکار کردیم که دیگه از این بهتر دیگه چی و اگه چیزی هم گیرمون نیومد یه تفریحی کردیمKhansariha (48)
ما که داشتیم وسایلو جمع میکردیم داداش کوچیکم که کلاس هفتم هستش چنان اصراری میکرد که همراهمون بیاد که واقعا جای انکار نبود..........خلاصه گفتیم یه بار که چیزی نمیشه بذار بیادKhansariha (219)Khansariha (219)Khansariha (219)

بعد 2 ساعت پیاده روی دیگه داشتیم به اون جایی که قرار بود شبو اونجا بخوابیم و یه دره ای بود که کبکای اون اطراف به وفور یافت میشدن چون کمتر کسی اونجا میرفت
بابام جلو حرکت میکرد داداشم وسط و منم آخر همه...... همین طور که داشتیم به آخرای راه میرسیدیم ، خداشاهده احساس میکردم یه چیزی عقبم هستش و داره منو نگاه میکنه و دنبالمه ........Khansariha (26)Khansariha (26)Khansariha (26)
توجهی نکردم و همین جوری گاهی اوقات یه نگاهی به عقبم میکردم ببینم چیه ولی حرفی ازش نزدم نکنه داداشم بترسه

به محل که رسیدیم وسایلو زمین گذاشتیم و یه چند دقیقه استراحت کردیم .بابام رفت یه کم هیزم بیاره ، حدود 100 متر از ما دور شد و دوباره سریع برگشت پیشمون و تفنگو برداشت و آمادش کرد
گفتم چی شده ؟
گفت چراغقوه رو انداختم اطراف ، یه چیز سیاهی دیدم که اومده رو یه تخته سنگ ولی متوجه نشدم چی بوده و برگشتم واسه اسلحه
خیلی نگران داداشم بودم که نکنه اتفاقی براش بیفته . تا صبح نه من خوابیدم و نه پدرم آخرش هم معلوم نبود چی بود ; پلنگ بود ، گرگ بود ، اجنه بود چی بود

موفـــــــــــــــق باشید / یا علی
دوست عزیز به نظر میاد شما تجربه و خاطرات زیادی از شکار و طبیعت گردی دارید. پس مارو بی نصیب نزارید و خاطراتتون رو تو همین تاپیک ادامه بدبد. ممنون از شما
Khansariha (367)سلام بزرگواران
تو این قرن حیونی نیس که به ادم حمله کنه
باید موضوع رو میزاشتید حمله ی انسان به حیوانKhansariha (48)
پس با این حساب فک کنم بچه هایی که اینجا خاطره میذارن باید بالای صد سال عمر داشته باشن Khansariha (256)
[quote]دوست عزیز به نظر میاد شما تجربه و خاطرات زیادی از شکار و طبیعت گردی دارید. پس مارو بی نصیب نزارید و خاطراتتون رو تو همین تاپیک ادامه بدبد. ممنون از شما

خواهش میکنم بابا ، جای تشکر نداره فقط خاطره تعریف میکنیمKhansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)

در اولین فرصت خدمت میرسم دوباره // یا علی
صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47
لینک مرجع