آقا صحبت از حمله حیوانات وحشی شد من هم چند تا خاطره و تجربه از خودم در کنم
دوستان غلطهای املایی و غیره رو بزارن به حساب بی سوادی حقیر.....
یک روستایی هست دم گوش زنجان کنار دانشگاه آزاد اسمش پایین کوهه
یک پیرمردی بود اسمش خاطرم نیست نون خشک جمع میکرد زمستانها هم پرف پارو میکرد و از این قبیل کارها
پیرمرد که میگم شما راحت 80 رو در نظر بگیرید!!!
این جای داستان رو از زبون خودش میگم:
(با لهجه آذری بخوانید) رفته بودم شهر برف پارو کنم خلاصه تا عصر یک چهار تایی حیاط و پشت بوم روفته(ریخته ) بودم..
هوا تاریک شده بود اومدم تا نزدیک روستا واستادم گفتم شاید ماشینی چیزی رد بشه دیدم خبری نیست
زن یکی از صاحب خونه ها هم کمی لباس کهنه داداه بود خلاصه داشتم تو سر بالایی میومدم دیدم خیرات یک چیزی پشت سرمه..
بله گورد(گرگ ) بود دیدم من پیره مردم نمیتونم فرار کنم که..چند تایی از لباس کهنه ها رو پیچیدم دور ساعد دستم آماده شدم گرگ چند باری خیز برداشت
اما منصرف شد یک لحظه که پشتش رو کر ده بود به من برگشت پرید روم منم دستم رو کردم تو دهنش..
گرگ پدر سگ!! که تازه فهمیده بود گیر چه آدمی افتاده خواست در بیاره دهنش رو گفتم کجا؟اگه یک بار دیگه حمله کنی وضعیت خراب میشه.....
کاری ندارم خیلی شیرین تعریف میکرد من نمیتونم قشنگ بگم... خلاصه زبان و حلقوم گرگ رو با دستش خورد کرده بود و کشته بود گرگ رو پیرمرد 80 ساله!!!!!!!!!!!!!!!!!!
حتی تو جراید و تلویزون استان هم نشونش دادن..البته یکی از نگشتاش دیگه کار نمیگرد احتمالا عصب یا تاندونش پاره شده بود......
اگه از این خاطره خوشتون اومده
میتونین پست بعدی حقیر رو بخونین اگر هم که نه
ببخشید سرتون رو درد آوردم
کوچک همه بچه های با صفای سایت از زنجان":khansariha (8):
-------> جونم براتون بگه من همیشه که شکار میرم تیرکمون سنگی همراه خودم دارم از این قدیمیها هم نه
یک چیز خیلی سبک و قدرتمند کار چینه اما کپی از روی کار آلمانیه............
نه بهاش شکار نمیکنم...اگه دقت کرده باشید همیشه تو کوه و کمر این سگهای گله یا نزدیک روستاها سگهای روستا خیلی آدم رو اذیت میکنن
کاریش هم نمیشه کرد اگه بزنی بکشیش روستایی میگه این سگ من 10 ملیون پولش بود 10 تا گرگ رو حریف بود در حالی که آقا سگه معتاد تشریف داشته!!
کافیه یدونه با تیرکمون سنگی بزنیش و نشون بدی ازش نمیترسی.......البته احتمال هم دار گیر سگ سگ پدری بیفتید و فرار نکنه!!
من خودم سگ زیاد کشتم خدا من رو ببخشه البته بیشترش برای صلاح انسانها بوده...
اما یک خاطره خیلی بدی دارم جونم براتون بگه...
یک روستایی هست به نام ......و یک سدی هم داره 75 کیلومتری زنجان ما گاهی با رفیقم مهندس میرفتیم اونجا ماهیگیری و یک غار طبیعی خیلی با صفا هم بود کنار آب
خیلی خاطره دارم ازش.....
یک بار بعد از ظهر که گونیمون رو از ماهی پر کرده بودیم و داشتیم میرفتیم که برسیم به ماشین دیدیم یک گله خیلی خیلی بزرگ اطرافه ماشینه
ما هم به حساب روستا یی گزاشتیم و راهمون رو ادامه دادیم که دیدیم چند تایی جوون پر ادعا با شلوارهای شیرازی
چپ چپ ما رو نگاه میکنن به رفیقم گفتم بیخیال بزار گم شن جوونن سرشون باد داره.....
این رفیق ما گوش نداد برگشت یادم نمیاد چی گفت(ترکی گفت مشکلی هست) یا همچین چیزی که یکی از جوانها داد زد کوش کوش کوش کوش کوش..........
پنج شش تایی سگ،سگ چه عرض کنم غول بیابون از اطراف به طرفمون حمله کردن.....
من شخصا خودم رو کثیف کردم
و دویدم سمت ماشین...
این رفیقمون دست برد کارد شکارش رو در بیاره(اینجاش رو من ندیدم بگفته خودش)که دیدم داره داد میزنه یک سگ از این پاش یکی از اون یکی پاچه شلوار شیش جیبش
کشان کشان رو زمین میبردن و میکشیدن و اون جوون نامرد هم هی داد میزد کوش کوش کوش کوش و بقیه هم میخندیدن..........
این رفیقمون هم داره همش من رو صدا میزنه
درب عقب ماشین رو زدم باز شد ضامن صندلی رو زدم و صندلی پرانی که ساخته بودم باز شد و
مخفیگاه اسلحه نمایان شد...
همینطور که داشتم اسلحه رو آماده میکردم(همه این ها صدم ثانیه ایی اتفاق افتاد)
یک سگه دیگه هم داشت من رو غافلگیر میکرد............
اولین تیر رو نثار سگ نزدیک خودم کردم
یک لحظه زمان ایستاد.....
انگار همه حتی سگ ها و گوسپند ها هم برگشته بودن من رو نگاه میکردن...
فقط خدا خدا میکردم اسلحه گیر نکنه(اسلحه قطعاتش که خراب شده بود یدکی امریکایی نداشت خودم ساخته بود)
دومی رو زدم اطراف جوونها ترسیدم رفیقمون رو که تازه نامزد کرده بود بگشم.....یک گوسفند در حال جون دادن بود
سگها هم رفیقمون رو ول کرده بودن ولی یکیشون دندونش رو نشون میداد
سومی رو هم خای کردم تو مغزش..........
اومدم موقعیت رو بسنجم دیدم جوانهای پر ادعا مثل سگهاشون دمشون رو گزاشتن رو کولشون دارن تو تنگه فرار میکنن.......
خلاصه ما با بدبختی خودمون رو رسوندیم دهات این رفیقمون هم همش میگه بزار برگردیم ........... این کارشون کنیم اون کارشون کنیم...
تو دهات پیرمردها عصرها جمع میشن تو سینه آفتاب رسیدم میدون ده دستی رو کشیدم و پیاده شد چشمهام رو بستم دهنم رو باز کردم
رگبار فحش ناموس بود که از دهنم خارج میشد چند تایی مرد میانسال هم غیرتی شده بودن
که یه پیرمرد گفت آرام اول بالام نمه اولوپ؟ آروم باش پسرم چی شده؟ با داد و حوار گفتم این رسم مهمون نوازیه و........ماجرا رو گفتم
پرمرد در هالی که خشمگین شده بود گفت پسرم ما که اینهمه گوسفند نداریم خدا ذلیل کنه فلان.... خان رو زمینهاش رو اجاره داد به اهالی........(یکی از شهرها)
برای چرا گوسپندها...........یکی داد زد ما گوسفندمون از بچه انداخته بخاطر گشنگی اونوقت از فلان شهر بیان اینجا لات بازی کنن آبروی ما رو ببرن......
یکی دیگه از اونور گفت آره آره یکیشون اونروزی داشت از مغازه خرید کردنی به یکی از زنهای روستا بد نگاه میکرد..و خلاصه هرکسی چیزی میگفت..... بلبشویی بپا شد
انبوهی از جوانها و زن و مرد در حالی که داس و چوب دستی و بیل دستشون بود به طرف سد و اردوگاه چوپانها روانه شدن و مفسده ایی بپا شد طولانی..........
رفیقمون رو هم اوردیم شهر دو تا آنپول زدنش دکتر گفت شانس اوردی شلوارت برزنت و ضخیم بوده اگر رگهای پاهات رو پاره میکرد کارت تموم بود.......
از این دست خاطرات خیلی دارم و خصوصا بعضی جاها محلی ها شکارچی ها رو به چشم دزد نگاه میکنن و فکر میکنن آسمون و زمین و همه موجودات اونجا برای اونهاست
که بهترین کار تو اونجور موارد مماشات و از در دوستی وارد شدنه......
جونم براتون بگه تعداد سگهایی که کشتم از خاطرم رفته ولی بخاطر ایمنی انسانها بوده........سگهایی که از سیم خاردار و فنس اطراف فرودگاه رد میشن
و وارد ران وی میشن خطر بزرگی برای ایمنی پرواز هستند که همیشه یکی هست که بزنتشون.......البته معمولا سربازها برای مرخصیو ....اینجور مسایل
داوطلب میشن.............البته پرندگان و جوندگان هم هنوز مشکل بزرگی هستند که هیچ دستگاهی اختراع نشده تا از اطراف فرودگاه ها دورشون کنه..............